ماجرای مارکوپولو شدن انیشتین کوچولو و عمو غریبه و حکمت آن ...
پسر نازنینم روز پنج شنبه 7 دیماه 91 ساعت 9:50 صبح من و تو مادرجون از آسمون اهواز به سمت بندرعباس پرواز کردیم ... اینم از عکسای تو قبل از پرواز ... مامان جون و آقا جون هم زحمت کشیدن اومده بودن بدرقمون ... بابا جون میرزا هم زحمت کشد با بابا مهردادت مارو از ماهشهر بردن فرودگاه اهواز دستشون درد نکنه ... توی پرواز تو کلی ذوق کردی و برامون خندیدی و با حرف زدنات و شیرین کاریات دل مسافرای اطرافمون رو برده بودی ...توی این مسافرا یه آقای جوون بود که کلی برات ذوق کرده بود و توی کل این ماجرای ماکوپولویی هوات و داشت ... پرواز خوبی بود و هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه رسیدیم به فرودگاه بندر ... در حین فرود دیدیم که یهویی با یه شتاب عجیبی خ...